فصل سیاه

ساخت وبلاگ




زمانی قلب سیاه......زمانی دوردست......اکنون اندکی سفید......اندکی نزدیک......دوتایی باهم کمک هم....دست تودست هم همه چیز میتونه تغییر کنه....

سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶.7:37.سیاهه . فصل سیاه |




فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : خاص, نویسنده : eskandari710o بازدید : 43 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28





این پستو چند وقت  پیش میخواسم بذارم همون موقه که جواب رد دادی ولی نمیدونم چرا تا الان نذاشتمش

جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۶.21:36.سیاهه . فصل سیاه |




فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : خسته, نویسنده : eskandari710o بازدید : 37 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

این روزا بعضی وقتا اونقدر خسته ای که از همه چی خسته ای....تحمل همه چی برات سخت میشه با اینکه میدونی هیچی نیست وهمه چی سر جاشه ولی انگار خودت سر جات نیستی یه حس مبهم و کمی یأس...انگار همه ی دنیا قلاب شده به قلبت مث یه وزنه سنگینی میکنه... اونقدر سنگینه که بتونه از گوشه ی چشمت یه قطره اشک بگیره...فقط زمان میتونه این حالو ازت جدا کنه... پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۶.18:12.سیاهه . فصل سیاه | فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : این,روزا, نویسنده : eskandari710o بازدید : 53 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28






اینجا ایرانه

عمق فاجعه رو وقتی فهمیدم که برای سیر کردن خودش میخواست منو سیر کنه.....تف به این زندگی...

شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶.0:19.سیاهه . فصل سیاه |




فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : اینجا,ایرانه, نویسنده : eskandari710o بازدید : 53 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

رودربایستی بعضی حرفارو به همه کس وهمه جا نمیشه زد چون میترسی از دست بدیشون....بعضی حرفارو به همه کس وهمه جا نمیشه زد چون میدونی که لایق شنیدنش نیستن ....میمونه کنج دلت انبار میشه بین یه همه نگفته های دیگه که فقط برات یه خاطره ساخته....کاش بشه رکو پوس کنده همه نگفته ها رو گفت....چند روزی میخوام نباشم....دور از همه چی....میخوام برم پیش درخت البالو ...میخوام باغمو شخم بزنم....شاید تونستم تو این تنهایی باغ دلم رو هم شخم بزنم سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۶.23:42.سیاهه . فصل سیاه | فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : رودربایستی, نویسنده : eskandari710o بازدید : 54 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

یه ساعته به کیبورد خیره شدم سخته برام نوشتن این پست... حس بد افتضاح بودن... بارها اراده کردم که به خودم تکونی بدم خودمو تغییر بدم اما ....نکردم.برای داغ شدن شمع کافی نبود نیاز به یک شعله بزرگ بود البت شاید من اینطور فک میکنم... اقام همیشه میگفت برای شناخت خدا باید اول خودتو بشناسی....هه...اما داستان من اینطور نبود....زندگی من مث یه جاده ی پر پیچ خم بود که تو پیچ اول زدم تو خاکی...خامی...خالی..هرچی که میخوای اسمشو بذار.... ای بابا ما تو شناخت خودمون موندیم چه برسه به خدا..آی خدا جون میشنوی چی میگم؟! توکه همیشه ساکتی فقط عمل میکنی ومنم که همیشه وا میدم قلب سیاه که بماند شدیم رو سیاه.نمیدونم دیگ فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : تشویش, نویسنده : eskandari710o بازدید : 35 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

حضرت علی«ع»فرمودند حرفی رو که میخوای بزنی اول درموردش فکر کن اگه درست بود وجایگاهش بود به زبون بیارش....ازش میگذرم وحلالش میکنم.ازاونی که توی جمع ابرو برام نذاشت وباعث شد عرق شرم روی پیشونی بشینه ونگاهم به پیچش گل قالی گره بخوره.جوری که تا یه ربع گرهش باز نمیشد...سختر ازاون ماجرا اینکه غرور باعث بشه جبران مافات نشه وباغرور هرچه تمام تر فاصله ایجاد کنه وحتی روش نشه به صورتم نگاه کنه...اینجور ادمارونمیتونم تحمل کنم... بهترکه فاصله بیوفته هرچند ازاین کاراخوشم نمیاد...یادم نمیاد تو عمرم بازبونم کسیو سوزونده باشم...لطفا رعایت کنید جمعه نهم تیر ۱۳۹۶.22:9.سیاهه . فصل سیاه | فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eskandari710o بازدید : 30 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

ای قرار دل من ازتوچه پنهان
آسوده نیم ازحجرتوای جان

جانان بیانوربپاش بردرودیوار
ازنورتوآیدبه صفااین دل بیمار

شاعر:قلب سیاه

شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۶.12:7.سیاهه . فصل سیاه |

فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : قرار, نویسنده : eskandari710o بازدید : 43 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

همیشه آدم یه غلطای میکنه که بعدش باعث میشه که قدر خودشو بدونه....

#خدایا این غلطا رو از ما نگیر

سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۶.18:55.سیاهه . فصل سیاه |

فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : غلط,زیادی, نویسنده : eskandari710o بازدید : 41 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28

اونقدر پیر بود که یه عصاکفایت نمیکرد...توهر دستش یه عصابود...باید سوارش میکردم.....سلام حاج آقا....خواهش میکنم بفرمایید....تا مطهری...دوتومن بیشتر نمیدم...خندیدم ....خندید....شما روچش ما جاداری حاج آقا....بالبخند نشست...سرصحبت باز کردم....حاج آقا از شما دیگه گذشته کار کنیددیگه وقتشه مغازه روبدید دست بچه هاتون....اخماش رفت توهم...شروع کرد به شکوه کردن از این دنیا داشت یه دنیا تجربه رو بالا میاوردبا اینکه کلی از بچه هاش بد میگفت بازم لابلای حرفهاش میشد فهمید که چقدر براشون قصه میخورههمه چیزشو از دست داده بود حتی خونشو.....خونت کجاست پسرم؟فلان خیابون....اونطرفا قیمت اجارش چقدره؟نمیدونم باید سوال فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : یکی,همین,شبا, نویسنده : eskandari710o بازدید : 37 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28